اوز شهر خشُم قسمت نهم بخش اول
نزدیک به دو ماه از سال گذشته، نرفته بودم سراغش، گفتم بگذار با این بهار زیبا، دمی با فرزندان خود در دشته و برزگو، آرامشی بگیرد و آسوده باشد.
اکنون برای عرض تبریک سال نو خدمت رسیدم و ضمن پذیرایی از فرش گسترده ِخود با گل های رنگین، همانند گذشته، بر سر صحبت احوالات خود هستم.
با متانت هر چه تمام از اوضاع و احوال سال جدید می گوید، از آغاز سخنِ دلنشین خود و دم و بازدم نفس هاش متوجه شدم، حرفهایی دارد که بوی تازگی می دهد.
می فرمایند سال گذشته متولیانم، یک سویه، صحبت هایی داشتند که در بخش و منطقه پیچیده و همه دست به دهان، که من از چنان سوادی برخوردارم که از چکیده کتابها، از نثر و اشعار و موارد دیگر، لیاقت پایتختی را دارم.
روزانه نشریات ما بحث بر سر این موضوع داشتند که، منتخبین و مسئولین محترم، از کتابخانه ها بازدید و با جمع دانش آموزان کتابخوان عکس و فیلم تهیه نموده، و کتابها هدیه می دهند.
سروران تمام وقت خود را به این موضوع اختصاص داده و قبول زحمت فرموده، مرتب به مراکز استانها و پایتخت سفر می کردند و یا به پیشواز کارشناسان برای تصویب مقالات می رفتند، که به این ترتیب مرا به کرسی پایتختی بنشانند، هر چند چهره زردم در منطقه…..و با کمی سکوت، در ادامه:
اما امسال دو ماه از سال گذشته، هیچ خبر و اطلاعیه ای مبنی بر موضوعات کتاب و کلاسهای دوره ای و دیکلمه ها از نشریات فرهنگ دوست ما تراوش نکرده، چرا؟
مگر من از کتاب و کتابخوانی، از علم و دانش و فرهنگ و گذشته خود، بی خبرم و دل خوشی ندارم که به یکباره صحبتها و ولوله ها، قطع و مرا با گزینه دیگری سرگرم می کنید که سالی دیگر بی حاصل بگذرانم.
جهان چون زلف و خط و خال و ابروست
که هر چیزی به جای خویش نیکوست
عطار
و همچنان ادامه سخن
سخنانش بوی نا امیدی دارد، سالی به ادامه سالی نگران کننده تر
میگویم خیلی ها دوست دارند، مثبت فکر کنی، با کمی احساس از شرم و نگرانی میگوید:
رخ م را ببین و حال دلم را مپرس
سوای اینکه بطور فاحشی از شهرهای منطقه عقب مانده ام، شنیده ام گرانی در شهر بیداد می کند، کاسبها به اجاره مغازه های خود نمی رسند، جوانانم بیکار و یا بیکارانی که با تعلیم و تربیت از فرهنگ سازی دوران اخیر، بر آنها بشکلی از بینش در آمده، و هزاران مسائل دیگر، که ریشه یابی نمی شود و فقط مردمم خود، بجان هم می افتند و از همدیگر انتقاد می کنند، آنهم بصورتی که در گروه های مجازی که بیشتر شکل سرگرمی به خود گرفته و روی هر مسئله ای در ماه چند بار دور می زنند، هیچ خروجی هم ندارند و اگر هم در مواردی به نتیجه ای در توسعه برسند، مدیران با مثبت اندیشی ایده و تفکر اعضا را سد کرده و نمی گذارند در فضای حقیقی به واقعیت بپیوندد.
در اینجا مطبوعات بهتر عمل کرده اند، چون تا کنون مشکلات و نارسائیها را عنوان نکرده و مردم را به انتظار بهبودی ننشانده اند. چون:
در بلا بودن بِه از بیم بلاست
می پرسم گزینه دیگری برای انحراف از بسط و توسعه خود عنوان کردید، آن چه می تواند باشد.
در ادامه می فرمایند:
دیگر مثل گذشته نیست، مقامات و متخصصین دولت محترم جمهوری اسلامی، با در دست داشتن فضای کاربردی مجازی و بخشنامه ها، مردم را در حد امکان در زمینه سلامت(ورزش و بهداشت فردی) و حفاظت از محیط زیست، آگاه ساخته اند. برای من هم گروه هایی در این زمینه ها اطلاع رسانی هایی داشته اند و زحمت هایی کشیده اند که جای تشکر دارد.
یک نکته یادآور می شوم که از این پس، با این رنگ رخسارم، مرا بیش از این در این زمینه ها شاخص و بزرگنمایی نکنید، چون با سفرهایی که در منطقه و دیارهای دیگر داشته ام همه شهر ها را در زمینه ورزش و بهداشت عمومی، یک از یک بهتر دیدم.
آهی می کشد و می گوید، در گذشته نه چندان دور، تیم های فوتبال قَدَری داشتم که حتماً نام آنها را در گوشه دل داریم، دوچرخه سواری، کُشتی، والیبال، ورزش های رزمی حرفی برای خود داشته و مسابقاتی در سطوح مختلف برگزار می شد، اکنون هم جوانانی بر سیاق خود، در این زمینه ها کوشش های فراوانی دارند که قابل تقدیر است.
و اما اکنون چرا باز مرا با این گزینه ها و گزینه های دیگر، برتر می دانید و پای کوبان برایم برگ برنده صادر می کنید.
واقف هستید از دوران نه چندان دور نسبت به شهرهای اطراف خیلی چیزها را از دست داده ام.
پس دوایی برای درد عمیقم بیابید که وقتی با همسایه های خود روبرو می شوم، نقاب را از چهره بر دارم
روی بر می گرداند و این بار خطاب به بنده:
نوشته هایت را می خوانم، بچیی محلّه برا و زیر را خوانده ام، در حد سطح سواد خودت، می دانم که منظورت از دور افتادن شهروندانم از سرنوشت زادگاه بر سر چه علت هایی بوده و ادامه می دهد:
تو هم برو مثل دیگران که رفتند و رویی بسویم بر نگرداندند و از این پس، هر ساعت زخم هایم را تازه نکن، بی خیال باش، تو هم بگو که روالی که بر من واقع است خوب است، تو هم عادت کن، بگذار ساکت و آرام در غم و اندوه خود، آسوده در کنج خانه باشم، چون از این بایت خیالم راحت است که کسی، در به روی من نمی گشاید.
محمد رسول باغی
۹۸/۲/۲۴
لینک کوتاه:
آقای باغی اینبار با افسانه سرایی نوشتید بهتر بود منظور خودرا واضحتر مینوشتید منظورتان هست اینهمه شهرمون عقب مانده وبیکس وکار است شهریکه ادعا میکنه ۳دانشگاه و یک مدرسه عالی دینی داره سابقه مدرسه داریش حتی از بعضی مراکز استانها بیشتره و و و و پس خدا بدادمون برسه
شهرداروشورای شهر بایستی بنظرات دیگران توجه وبا کار کارشناسی اگر تصویب شد اجرایش کنند آقای باغی سالهاست داردمیگوید مینویسد چرا از ایشان دعوت نمی شود حرفهایش بزند تا مجبور نباشد نظرش از طریق شبکه های مجازی دنبال کند
جناب باغی مطالب شما را میخوانم متاسفانه اعلب نوشته های شما ا ز موضع مخالفت ویا در مقام اپوزسیون هستید وهمیشه ایجاد یاس ونا امیدی در مخاطب مبکنید در حالیکه مردم ومسولین اوز خواهان انرژی مثبت وهمکاری وهمگامی مردم هستند مثلا شما هیچوقت در مورد ارتقای اوز چیزی نمی گویید در حالیکه چنانچه اوز شهرستان شود مانند گراش وخنج وبستک دارای بودجه وامکانات بیشتر میشود ما انتطار داریم که شما ودیگر همشهریان در این مورد به فعالین شهر وشورا مشورت وهمکاری وهمدلی نمایید تا اوز هر چه زودتر ارتقا پیدا کند تا بتواند از بودجه بیشتر دولتی بر خوردار شود… ادامه »
در جواب شما همشهری گرامی، خود مد نظر داشتم که در راستای صحبتهای شما مطلبی در بخش دوم از قسمت نهم اوز شهر خشم داشته باشم، که امیدوارم پس از انتشار مورد تحلیل قرار دهید تا با این ترتیب راه را بسوی آینده هموار سازیم
آقای باغی نیک درد جامعه اوز را میفهمد.کو گوش شنوا وقتی منافع متولیان در خطرباشد