با آدم هایی که بوده ایم نوشته ای از مهرداد انداچه
آدمهای زیادی در زندگی ما بودند و هستند . آدمهایی که دوستشون داشتیم و داریم . کسانی که ما را عذاب دادند و می دهند . بعضیها از ما رنجش داشتند و دارند.
آدمهای زیبا ،آدمها زشت ،آدمهایی با چهرههای متوسط و فکرهای گوناگون ،همه اینان هستند و بودند.
به پشت سر که نگاه میکنیم آنقدر خاطرات ریز و درشت داریم که گاهی از بین آنان یکی را انتخاب کردن برایمان دشوار می شود.
اما، میان همه این آدم ها،همه خاطرات ، یک نفر و تمامی خاطرات خوب و بد ،تلخ و شیریناش برای ما می ماند و مانده است.!
بر می گردی به دوران دبیرستان ،آن موقعها که اگر به سنّ حال من باشید،به شور و شوق آن زمانها، غبطه میخوریم .
خاطرات کودکی و بازیهای بچگانه شیرین اند و همیشه حسرت آن روزها را داریم.
اما ،خاطرات دوران دبیرستان طعم و مزهای دیگر دارد.شاید به خاطر آن که در آن دوران “بزرگ ” میشویم، “تغییر ” میکنیم و دستخوش “تغییرات ” میشویم. خیلی از ما هم طعم “رفاقت ” و “عشق ” را در همان دوران است که میچشیم و چشیدیم .
یک روز که صبح از خواب بیدار می شویم، طعم آن “تغییر” آن “رفاقت ” و آن “عشق ” را با اولین نفس ،میچشیم و دیگر هرگز نمیخواهیم که اولین طعم را فراموش کنیم و …
سختی ماجرای آدمی از همین “اولین “نفس شروع می شود.
دوستان خود را به یاد آورید آنان که هستند و یا بودند .”رفاقت” آنان را لحظهای با چشمان بسته بنگرید !
ببینید آنان را با چشمان بسته!
چه کیفی دارد!
لذت ببرید از به یاد آوردن “اولین ” نگاه ، از آن نگاهی که تا اعماق جانتان را سوزاند. چه طعمی دارد این بی مروت نگاه اول !
آن “نگاه اول ” همیشه همان ست که بوده و هست.
همان نگاهی که بی زبان ،بدون کلمات زمینی ،بدون تشریفات ،بدون رعایت قواعد دست و پا گیر دستوری ، “حرف ” میزند و میزد .
تمنای بودن و حس ماندن را به جان آدمی میریخت ،و می ریزد .
حالا چشمانی را که بستید و عزمِ دیدن داشتید را، باز بکنید….آرام…آرام… آرام….
از گوشه چشم ، اگر اشکی بر گونه غلطید …
همان “سرشت ” آدمی ست ..
لینک کوتاه:
این مقاله مربوط بسالها قبله وازهمه گروهها گذاشته شده بود