زایمان، ۸۰-۷۰ سال قبل در اوز
دل به درد تو خو کرد ترک درمان گفت
اوز که هیچ در تهران هم نام زایشگاه به گوش کسی نخورده بود. دور، دور قابله و مامای محلی بود. حتی ماما یعنی قابله تحصیل کرده و متخصص هم نبود. قابله ها زنانی کاردان بودند غالبا بی سواد اما کار دیده و تجربه دار بودند. سرزا رفتن یعنی هنگام زایمان براثر درد و دشواری زایمان و خونریزی بیش از حد که به درگذشت مادر و هم فوت کودکان می انجامید. نه واکسن بود نه داروهای پیشرفته امروزی وجود نداشت. لذا مرگ و میر در خانواده ها یک امری عادی بود. پزشک و خدمات پزشکی در حد ناچیز بود و همه گیر نبود. عامه مردم وقتی که رو به قبله دراز می کشیدند به یاد پزشک می افتادند جرات می کردند که اظهار وجود کنند. درباره خود با موجودی کم و بیش دست نیافتنی یعنی پزشک صحبت کند. اصولا دارو و درمان خیلی گران به نظر می رسید. حدود سال های ۴۰ شمسی حق ویزیت، یک پزشک ۵ تومان بود. هزینه پیچیدن یک نسخه یعنی قیمت داروها که پزشک تجویز می کرد در همین حدود و جمعاً ۱۰ تومان، برابر خرج ۳ روز یک خانواده ۳ تا ۴ نفره بود، و با پول امروزی تقریبا برابر ۳ تا۴ هزار تومان با توجه به ناچیز بودن درآمد و عایدی عامه مردم کم و بیش به نظر زیاد می آمد از سوی دیگر اطلاعات پزشکی مردم بسیار اندک بود.
درمانگاه قدیم اوز که درسال ۱۳۲۸ توسط مرحوم حاج عبدالله یزدانی ساخته شد
به محض شروع درد زائو، روی خشت داغ می نشاندند و زنها گرداگردش جمع می شدند و به کمک کردن می پرداختند. زائو در میان قیل و قال دیگران می بایستی گلیم خود را از آب بکشد. اگر سر بچه کج می افتاد دیگر کار از دست همه در می رفت. آنگاه بود که زایمان به خطر می افتاد. اگر سر بچه خود به خود بر می گشت فبها وگرنه مرگ پیش می آمد. که زائو سرزا برود رعیت ها کمتر زیرا بدن آنها در طول بارداری حرکت بیشتری داشت از زنی حکایت می کردند که دنبال چهارپا از دهی به ده دیگری می رفت؛ که وسط بیابان دردش می گیرد.
همانجا می زاید نوزاد را به پشت می بندند و به راه خود ادامه می دهد. به زائو بعد از فارغ شدن آب نمی دادند. اگر در این میان زائو دچار ضعف می شد معتقد بودند آل او را اذیت می کند. حتی زمانی که غذا چرب و تندی مانند جُلاب به او می خوراندند از آب دادن به او مضایقه می کرد تدالی در کار نبود. این زنان نادان بودند که با ندادن آب او را به چنین مشکلی دچار می کردند.
همان طوری که اشاره رفت بهداشت عمومی بسیار پایین بود کوچه و خیابان هنوز آسفالت نشده بود. گرد و غبار همیشه در هوا بند بود و چشم های مردم اغلب حساس و سرخ شده و تراخمی وار بود. شپش و جانوار نظیر سوسک و موش در خانه ها فراوان بود. حمام ها همچنان عمومی بود و خزینه دار واردان به حمام قبل از شست و شو سر و بدن و بعد از آن وارد خزینه می شدند. بعدا در حدود سال های ده سی دوش های جداگانه کار گذاشتند و قدغن نمودند که کسی نبایستی وارد خزینه شود. سرزا رفتن مادران هم پدیده رایجی بود این هم فقط بخاطر نبودن پزشک در محل خونریزی بسیار مادران جوان، جوان مرگ می شدند.
**کچلی- عارضه رایج کچلی بود که این هم نیز از طریق آب حمام سرایت می کرد. سرهایی که از فرط کچلی برق می زد کم نبود. اینگونه اشخاص کلاه بر سر می گذاشتند و اگر زن بودند چارقد محکم تا روی پیشانی می کشیدند. در شروع بیماری معالجه هایی صورت می گرفت از همه سخت تر ولی قاطع تر آن بود که به آن «رفت» می گفتند و آن مشمع گونه ای بود که به معجونی خاص آغشته بود و روی سر مریض می کشیدند که به آن می چسبید بعد از فشار از جا می کندند که گویا درد وحشتناکی ایجاد می کرد. البته زیاد پیش می آمد که دست و پای مریض را بگیرند. بخصوص اگر بچه بود او را به تحمل درد مجبور نمایند ولی اعتقاد مردم آن بود که کچل طالع دارد. نمونه هایی که نشان می دادند پس بی راه نمی گفتند.
**درد چشم- دردی که از همه رایج تر بود درد چشم بود نوعی تراخم این درد بیشتر در تابستان ها می آمد و چون واگیر بود غالبا از طریق آب حمام که در آن زمان هنوز خزینه ای بود سرایت
می کرد، زن و مرد، کوچک و بزرگ در معرض آن بودند. ناگهان صبح از خواب بر می خاستند می دیدند که چشم متورم و سرخ شده و چرک نشسته حالت درد طوری بود که گویی یک مشت شن توی آن ریخته اند. شب ها به حرارتش افزوده و روزها فروکش می کردو این دوره درد ممکن بود یک تا دو ماه طول بکشد. در روز چون درد فرو می نشست چشم را با آب چای می شستند که باز هم سرخ و ناجور بود ولی می توانست به روی نور باز شود. روزها بهتر بود غروب که می شد اول معرکه بود. مهمترین داروئی که هر چند آن به کار می بردند. گردی بود که معلوم نبود آن را از چه معجونی درست می کردند، شاید از همان گردی بود که درگذشته به آن توتیا می گفتند. چشم مریض باز می کردند مقداری از آن توی آن می ریختند و دادش به هوا می رفت. گویا سوزانندگی زیادی داشت. بنظر می رسید میکروب ها می کشد. پس از آن چشم رو به خوب شدن می رفت.
در اینجا یاد کنیم از مرحوم دکتر محمد رفیع شفائی در زمانی که لارستان در فقر و فرهنگی بسر می برد. مرحوم شفائی چشم پزشکی بود در منطقه که سالهای سال در حد بساط علمی آن زمان به معالجه چشم می پرداخت. مردهای زیادی بینایی خود را مرهون معالجات دکتر شفائی می دانند. گذشته از این مرحوم شفائی برای اولین بار بعد از وارد شدن واکسن آبله به بازار شروع با واکسیناسیون ابله در اوز نمود. تمام اهالی از زن و مرد و کوچک و بزرگ که سالهای سال در معرض خط آبله بودند. با این معالج بی رنگ رهائی یافتند یادش گرامی باد.
همانطوری که اشاره رفت سطح پزشکی در اوز حتی در بیشتر شهرستان های اطراف اوز بسیار پایین بود. اصلا اسمی از آزمایشگاه یا آزمایش خون نبود نه پرتونگاری بود(اشعه ایکس) و نه مایه کوبی تا چه رسد به امکانات پیشرفته امروزی چون سی تی اسکن و سونوگرافی مرگ و میر کودکان بیداد می کرد. کمتر خانواده ای بود که داغدار مرگ یک یا چند فرزند نباشند. در زمانی که کودک دبستانی بودم از آب لوله کشی خبری نبود پیشتر خانه ها چاه و حوض داشتند اجاره و اجاره نشینی بسیار نادر بود. اغلب قریب به اتفاق از غنی و فقیر خانه داشتند نه انفجار جمعیت بود قرص ضد آبستنی نه کنترل موالید و نه حتی داروهای مهمی چون آنتی بیوتیک ارتباط بین شهرها اندک بود در آن ایام رادیو و تلویزیون نبود کوچکترها که هیچ بزرگ ترها بی خیر از کار و بار جهان بودند.
شپش و جانوارهایی نظیر سوسک در خانه ها فراوان بود، در مدرسه یا در ملا عام یا در میهمانی دیدن این که شپش از یقه کسی بالا می رود نه نایاب بود و نه تکان دهنده. صابون و مواد شوینده چه برای ظرفشوئی چه برای لباسشوئی چه برای شست وشوی موی سر در حمام یا دست شستن بعد از قضای حاجت نبود. البته نوعی صابون بود اما غیر معطر در قالب های زمخت. مهم ترین شوینده برای ظروف و لباس شنوم یک نوع شوینده گیاهی بود نظیر سدر مواد پروتئینی و کالری دار هنوز یافت نشده بود رژیم گرفتن مطرح نبود البته پرهیز مواد غذایی برای فرد بیمار وجود داشت.
تنها در حدود سال ۴۰ بود که کم کم خبر از آمدن نوعی مایع ظرفشوئی، رختشویی و شامپو به گوش می رسید. از آنجایی که آب در اوز حکم اشک چشم داشت خانواده ها بعد از هر بارندگی لباس های چرک، پتو و گلیم جهت شستن به تنگدور (زمینی شیب دار که در آن آب باران جمع شد) می بردند با شنوم و چوبی که به آن قونه می گفتند، لباس ها را می شستند. و روی تخته سنگ ها جهت خشک شدن پهن می کردند، از ابتدا تنگدور تا برم خر(تالاب، برکه آب، استخر) خانواده های زیادی مخصوصا روز جمعه بعد از بارندگی جهت شستن لباس جمع می شدند و نهار همانجا صرف می کردند بعد از فارغ شدن از شستن لباس که ممکن بود تا عصر ادامه یابد هنگام غروب به منازلشان مراجعت می کردند. بعضی اوقات که گذرم به لرد برکه می افتاد بخصوص عصر سرد پائیزی مردمانی می دیدم برآفتاب تکیه به دیوار نشسته اند پیراهنشان در می آوردند ابتدا تکان می دادند دهها شپیش روی زمین ریخته می شد. سپس لابه لای پیراهنشان می گشتند تا چنانچه شپش در آن لانه کرده است لای ناخنشان می کشتند. مادران نیز هنگام فراغت از کار خانه، فرزندان کوچکشان در دامنشان می نشاندند تا سرشان بجویند و هر شپش که لا به لای موههای پسر یا دختر می یافتند در لای ناخن هایشان می کشتند. با آمدن مواد شوینده و رعایت بهداشت فردی فکر نمی کنم امروز از شپش خبری باشد.
در مقاله قبلی راجع به دارو و درمان در ۸۰ سال قبل اشاره به این شد در نبود پزشک تنها راهی که برای مردم باقی مانده بود در هنگام بیماری به داروهای گیاهی پناه برند به همین منظور در اغلب خانه ها داروهای گیاهی شناخته شده موجود تا در هنگام لزوم بتوانند از آن استفاده نمایند. بعضی از افراد تبحر خاصی در شناخت دارو و گیاهی داشتند مردم در هنگام بیماری به ایشان مراجعه با آگاهی از نوع بیماری ایشان دارو خاصی گیاهی تجویز نمودند تا کمکی به بهبودی ایشان باشد. با این توضیحات می خواهم به معرفی یکی از افرادی بپردازم که سال های سال با اطلاعاتی که از انواع داروها گیاهی داشت خود یک پا حکیم بود کسی که به من الف و با آموخت و آن کسی نیست جز مرحوم حکیم رابط معلمی وارسته شیرازی اصل که دوره معلمی در اوز گذرانید در همین شهر ازدواج نمود و صاحب اولاد گردید. آنانی که سال ها دهه بیست و سی وارد دبستان شدند حتما با نام و چهره ایشان آشنائی دارند مرحوم حکیم رابط به آنان که جهت مداوا با ایشان مراجعه کرده اند با شناخت از بیماری هایشان نوعی گیاه داروئی تجویز می نمود. بنا به مثل معروف بهبودیش رد خورد نداشت «خوش طبیبی است بیا تا همه بیمار شویم» در آن زمان در اوز که هیچ حتی در شهرستان های مجاور و مراکز استانها پزشک مجرب حکم کیمیا داشت وجود مرحوم حکیم رابط در اوز نعمتی بود.
اجداد مرحوم حکیم رابط در شیراز عطاری داشتند. ایشان شناخت بیماری ها و درمان از طریق داروهای گیاهی در محضر پدر و برادر آموخته در این خصوص تبحر خاص داشتند. مرحوم حکیم رابط در سال هایی که در اوز مسئول تدریس بود جهت احداث یک باب دبستان دخترانه به مقامات آموزش و پرورش فارس پیشنهاد دادند که مورد موافقت قرار گرفت. جهت تدریس آموزگاری خواهر زاده خویش به نام خانم تاج الملوک را وادار نمود تا خود را به اوز منتقل نماید و دبستان دخترانه به ایشان سپرده شد.
مرحوم حکیم رابط گذشته از اوز چند سال در بستک و جناح به تدریس و مداوا مردم مشغول بود و همواره مورد احترام خانواده عباسی بودند. از اواخر عمر، خود را به شیراز منتقل و در آنجا فوت و دفن گردید. از ایشان دختری بجا مانده که در اوز عروسی و در حال حاضر با شوهر و فرزندانش در اوز زندگی می نمایند. یکی دیگر از افراد آشنا به داروی گیاهی مرحوم حاجی محمد علی حاجی محمد شکیب می باشد که سال های زیادی با اطلاعات پزشکی که داشت با دادن دارو گیاهی به معالجه مردم می پرداخت. در زمانی که پزشک حکم کیمیا داشت وجود این گونه افراد با تجربه ای که داشتند ارزش آنان کمتر از یک پزشک نبود. روانشان شاد باد.عبدالله کمالی
منبع :عصراوز
لینک کوتاه:
دیدگاه بگذارید
با چاپ این مقاله کارخوبی میکنید اگرامکان دارد عکسهای مرحوم دکتر شفایی و یا دیگران هم بیاندازید تا یادی از این بزرگان بیشتر شود
شماکه ازگذشته اوز اطلاع داری بنویس چرا بانیان اولیه فرهنگ اوز دربدرشدند وجلای وطن کردندوپرا اوزی دارند همچون سابف زادگاه را ترک میکنند؟
آقای کمالی اگر بنویسی افراد مسبب تخریب قلعه ولردهای دره ومیری وبازار و……. اینها به اوز و اوزی جفاکردند حالا بعضی ها می آیند میگند میراث فرهنگی چرزا حداقل این کسان بمردم معرفی نمیشوند
از نگارش چنین مطالب ارزنده از شما کمال تشکر را دارم