ارزش در جامعه
.
ناصر خضریان:
گاهی ارزشهای اجتماعی از نظر ماهیت به دو دسته عینی و ذهنی تقسیم میشوند. ارزشهای عینی یعنی خصوصیاتی که در یک شیء یا یک عمل بهصورت صفت وجود دارند مانند تابلویی زیبا که موجب تحسین و یا دیکتاتوری که موجب نفرت میشود. عینیتگرایان ارزشها را فقط انسانمحور و وابسته به عواطف یا دلمشغولی میدانند و بهصورت مطلق و یا تضعیفشده برآورد میشوند. مطلق یعنی ارزش غیرقابلتوصیف و مستقل از انسان. تضعیفشده یعنی این صفات اشیاء هستند که در اثر روابطشان با انسان متجلی میشوند. در جهت مقابل ارزش عینی ارزش ذهنی قرار دارد که در آن ارزشها مبتنی بر پدیدههای ذهنی هستند یعنی خارج از فرد و احساسش هیچ ارزشی وجود ندارد. ذهنیت گرایان معتقدند ارزش خوب فقط مختص جانداران هوشمند و مُدرک است که میتوانند مرزهای روشنی برای بهزیستی ایجاد کنند. به عبارتی دیگر تجربه ذهنی را اساس همه معیارهای اجتماعی میدانند. البته بسیاری این نگرش را بیاساس و حتی خلاف ارزشهای اخلاقی میخوانند. برخی از فلاسفه دین را یک توهم میدانند شاید سرچشمه دین توهمی از این نگرش نشأت گرفته باشد. میتوانید یک ارزش را در نظر بگیرید سپس از خود بپرسید آیا چون این ارزش خوب است آن را میخواهم یا چون آن را میخواهم خوب است؟ تا به عینیت گرا و یا ذهنیت گرا بودن خود پی ببرید. مقاومت نهادهای اجتماعی در برابر تغییرات ارزشی بسیار بالاتر از مقاومت ساختهای گروهی در اجتماع است. هرگاه بتوان ارزشهای اجتماعی را در نهادهای اجتماعی مانند نهاد آموزشی، خانوادگی، فرهنگی، اقتصادی، مذهبی و سیاسی مشاهده کرد میتوان گفت آن ارزش در جامعه نهادینهشده است. آنگاه بهوضوح میتوان دید که عملکرد افراد باارزشها هماهنگ شده و با پیروی از ارزشهای مشترک از فواید آنها بهرهمند میشوند. از آنجاییکه ارزشها قدرت انتخاب و تصمیمگیری به افراد میدهند میتوانیم عملکرد افراد را نشأت گرفته از ارزشهای والای آنها بدانیم. هرچند شخصیت فردی در روابط با دیگران و توسط دیگران و یا با جذب دیگران شکل میگیرد اما نمیتوان شخصیتها را بازتاب بدون قید و شرط از آینه محیط اطرافشان دانست. چونکه کنشهای ارزشی افراد پس از پذیرش و سازگاری فرد با محیط و بازسازی محیط انجام میشوند. یعنی هرگاه فردی نتواند و یا نخواهد با محیط سازگاری کند یا مجتمع را ترک میکند و یا با بروز ارزشهای منفی (از دیدگاه همان مجتمع) ناسازگاری خود را به نمایش میگذارد. اینجاست که روانشناسان دستبهکار میشوند تا شاید فرد یا افراد را از این معضل ناپسند (که از دیدگاه خودشان برای جامعهشان ناپسند است) برهانند. لذا روانشناسی و جامعهشناسی هر دو با فرد و مجتمع سروکار دارند و در واقع آن دو مکمل یکدیگرند. فلسفه هرچند تافتهای جدا بافته از این دو دانش است اما فلاسفه معتقدند کارشان خلق کردن ارزشهاست. عقلگرایان نوکانتی نیز بر این باورند که عواطف ذهنی برای به هدف رسیدن به دنبال راهکار میگردند و با کسب تجربیات به ارزشهای واقعی که خواست جامعه است میرسند. از سوی دیگر تجربهگرایان معتقدند شناخت انسان بر پایه تجربیات و حواس پنجگانه است و نه مبتنی بر عقلانیت. از یکسو قدمت بحثهای فلسفی درباره ارزش، رفتار و هنجارهای اجتماعی به بیش از بیستوپنج قرن میرسد و از سوی دیگر دانش جامعهشناسی در قرنهای اخیر پیشرفت فراوانی داشته اما تاکنون جوابی قانعکننده به سؤالات بنیادی زیر داده نشده که آیا ارزشها مطلق هستند یا نسبی؟ آیا واقعاً انسان موجودی ارزشی است؟ آیا دانستن، دانایی، دانش، درایت و درک خیر، انسان را به مدینه فاضلهای که غایت رفاه و منتهیالیه آرزوی اوست میرساند؟
منبع: شماره دوازدهم فصل نامه با پیام دانش اوز
لینک کوتاه:
دیدگاه بگذارید