تراژدی دردناک یک زندگی به قلم فایزه رضائی
جهان یادگار است و ما رفتنی …
تراژدی دردناک یک زندگی
چشمان بی فروغ خود را به سقف دوخته و تبسم کمرنگی بر گوشه لبانش خشک شده بود، اشک از گوشه چشمانش بر روی چهره پرچین و چروکش می غلتید در بی مهری فرزندان روزگار می گذراند، سال هاست که با چشم انتظاری خو گرفته است.
در عمق چشم های کم سوی هر کدام از آنان که می نگرم حکایت از درد دارد.
مادرانی در گوشه آسایشگاه واپسین روزهای عمرشان را سپری می کنند و پدرانی که روزی تکیه گاه خانواده بودند ولی امروز تکیه گاهی ندارند. در چهره مظلومشان غمی عمیق نهفته و چشمان خیره به در مانده و قامت خمیده شان از بازی ها و ناکامی های تلخ روزگار حکایتها دارد.
با تلخند می گوید: سال ها با همسرم همسفر فصل زندگی هم بودیم پس از فوت یار و همدم زندگی ام مرا به اینجا آوردند، حق ام نبود که پس از سال ها رنج و مشقت که در بزرگ کردن فرزندانم کشیدم ؛ اینجا باشم… در ذهنم تصویر علاقه آن دو به یکدیگر نقش می بندد … عشق و دیگر هیچ …
پاهایش از زخم دیابت درد دارد، می پرسم: خیلی درد دارد؟
می گوید: زخمی که بر دلم نهاده اند درد این زخم را کمرنگ کرده است!
شادمانی و خوشی اش در زیر لایه ی ضخیمِ اندوه مدت هاست که گم شده و بارقه امید از زندگی اش رخت بربسته است.
خسته از تمام دردهایی که حس می کند باز هم به فرزندانش آن یادگاری های زندگی اش، نور چشمی هایش فکر می کند و چقدر دوست دارد با خیال آنها بمیرد.
فراموشی و تنهایی است که شده سهم پدران و مادرانی که عمر و جوانی خود را به پای فرزندانشان گذاشتند و اکنون در آخرین ایستگاه زندگی، روز را به شب می رسانند.
*پایان یک تراژدی دردناک*
غروب شد آسمان رنگ باخت، شب خیمه زد، چراغ ها روشن شد او مانند پرندگان سبکبال در اوج آسمان ها به پرواز در آمد و در انتظار دیدن چهره ای آشنا چشم از جهان فرو بست…
چراغ زندگی اش برای همیشه خاموش گشته بود. او را به آرامگاه ابدی سپردند تا شاید در آن دنیا به آرزوهای واپس زده ای که زجرش می داد، دست یابد.
فایزه رضائی/ ۳۰ اردیبهشت ماه ۱۳۹۹
لینک کوتاه:
متاسفانه امروز سالمندان ما حال خوشی ندارند هم اونهایی که در خانه سالمندان هستند وهم آنهایی که به اجبار هرماه درخانه یکی از فرزندان که آن هم با منت گذاشتند فرزندان زندگی سختی را می گذرانند،چنین سالمندانی با داشتن چند فرزند دختر وپسر اغلب تنها هستند وفرزندان حتی ماها می گذرد وبه دیدنشون نمی روند. والدینی که با دل وحان این فرزندان را بزرگ کرده اند ودر بین آنها عده ای از فرزندان حتی در یک شهر هستند ولی از زیر بار مسؤلیت شانه خالی می کنند ونه کمک مادی ونه معنوی به والدین نمی کنند در عجبم،چنین فرزندانی که… ادامه »
در جواب منیژه. شاید مشکل از والدین هم باشد که در طول زندگی و رشد فرزندان .نیکوکاری و کمک به دیگران را به فرزندان خود نمی آموزند و آنها را خود بین بار می آورند .در اوز والدین از فرزندان خود انتظاری ندارند و با گرفتن زکات از مردم حتی به فرزندان متمول خود خدمات هم می دهند .این موضوع لازم است ریشه ای حل و آموزش داده شود. البته این موارد ممکن است بخشی از مشکل باشد و عوامل دیگری هم نقش داشته باشند . امیدواریم که در مورد پرداخت زکات و کمکهای مالی به افراد دقت بیشتری شود… ادامه »
بارها همه جا مطرح کردم که با پول زکاه فقط یک سال کارخونه سهامی تاسیس شه به نام خود نیازمندان وخودشونم انجا کار کنن که دل سوز خودشون باشن وغیر از حقوق ومزایا سود سالانه هم نصیبشون میشه ولی نمیدونم چرا هیچکه به این ایده باور نداره
درجواب فرید که مادران با گرفتن زکات از دیگران خیلی عادت بدو نا پسندی است که خیرین نباید چنین عادتی گسترش پیدا کند البته وظیفه فرزندان است درهرشرایطی به والدین خود کمک واز آنها نگهداری کنند نه آنکه آنها را بخانه سالمندان بسپارند نزد خداوند ورسول خدا چنین اعمالی نکوهش شده است
در بعضی مواقع سپردن به خانه سالمندان بدلیل عدم رسیدگی و کمبود محبت از طرف فرزندان گزینه مناسبی است . البته به قول نویستده فرید مهربانی کردن و مهربان بودن ، بخشندگی و بخشنده بودن را پدر و مادر باید از کودکی به فرزند آموزش دهد . در زمان کودکی و نوجوانی همین رفتارها ی پدر و مادر با هم موجب بسیاری از اخلاقهایی می شود که در بزرگی خود را به عنوان های مختلف نشان می دهد .بله موافقم باید به پولهای بدون زحمتی که از طرف انجمن ها و افراد خیر در اختیار خانواده ها قرار داده می… ادامه »